کد مطلب:142033 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:248

بازتاب پیام امام در بصره
یزید بن مسعود نهشلی، پس از دریافت پیام، بنی تمیم و بنی حنظله و بنی سعد را گرد آورد و آنان را اینگونه مخاطب ساخت:

ای بنی تمیم! مقام و موقعیت مرا در میان خود، چگونه می بینید؟

آنها پاسخ دادند: بسیار بسیار خوب، به خدا سوگند كه تو ستون فقرات این امت، و تاج و افتخار او، و در اوج شرف هستی و در آن بر همگان پیشی جسته ای.

یزید بن مسعود گفت: من شما را برای كاری گرد آورده ام، از این رو می خواهم با شما


به مشورت پردازم و از شما یاری جویم.

آنان گفتند: به خدا سوگند ما برآنیم تا نهایت خیرخواهی را برای تو داشته باشیم، برای تو به جد بیندیشیم و در این راه سخت بكوشیم!

ابن مسعود گفت: معاویه مرده است، پس به سبب مرگ او،: كار آسان شد، هم اكنون كه خدا وی را میرانده و نابود گردانیده، به هوش باشید كه با از میان رفتن او، باب بیداد و گناه شكسته شده و پایه های ستم لرزان گردیده. اما او بیعتی را بنیان نهاد كه گمان برده به وسیله آن حكومتی را استوار می سازد، ولی هیهات! او در راه خواسته خویش سخت كوشید ولی ناتوان شد، و در این باره به رای زنی پرداخت اما خوار گردید؛ وی فرزندش یزید شرابخواره را كه سرنابكاران است برانگیخت تا ادعای خلافت بر مسلمانان نماید، و بدون رضایت آنان برایشان فرمانروایی كند در حالیكه یزید با آن بردباری ناچیز و دانش اندكی كه دارد حق را حتی اگر پیش پایش باشد نمیتواند بشناسد. پس سوگند می خورم به خداوند! سوگندی به حق، كه جهاد با او برای دین، برتر است از جهاد با مشركان؛ و این حسین بن علی، فرزند دختر پیامبر خدا صلی الله علیه و اله و سلم است كه دارای شرفی اصیل و اندیشه ای استوار و دانشی ژرف است و او به این امر (خلافت بر مسلمانان) به سبب پیشینه و سن و دیرینه و خویشاوندی با پیامبر، بر هر كس دیگر برتری دارد. او با كودكان مهربان و بر سالخوردگان غمخوار، و سخت رعیت نواز و پیشوای به حق است بر مردم، كه خداوند واجب گردانیده به سبب او بهشت را، رسانیده به وسیله او اندرز و حقیقت را.

پس، از دیدار نور حق كور نشوید و در گودال باطل فرونیفتید، آنگونه كه صخر بن قیس در روز جمل شما را به بدبختی و پستی كشانید، بكوشید با قیام خود و پشتیبانی از فرزند پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، آن لكه ننگ را بشویید. به خدا هر


كس در یاری او كوتاهی كند، خداوند فرزندش را خوار و خاندانش را بی مقدار گرداند. آگاه باشید كه من اینك لباس جنگ، و زره مبارزه بر تن كرده ام، كسی كه كشته نشود می میرد و هر كس كه بگریزد، از چنگ مرگ رهانشود؛ پس خداوند رحمت كند به شما، جواب نیكو دهید مرا.

بنوحنظله به سخن آمدند و گفتند: ای اباخالد! ما تیر تركش و پهلوانان عشیره تو هستیم، اگر بیفكنی ما را به هدف اصابت كند و اگر در جنگ به كارگیری ما را پیروز شوی.

به خدا سوگند! در هر كجا كه فروروی ما نیز خود را در درون آن اندازیم و به هر سو كه رو كنی ما نیز بدان سو رو آوریم هر چند كه دشوار باشد. به خدا سوگند با شمشیرهایمان تو را یاری كنیم. و با بدنهایمان از تو پاسداری نماییم، پس هرگا كه خواستی، كار خویش آغاز كن.

بنوسعد بن یزید، نیز لب به سخن گشودند و گفتند: ای اباخالد! بدترین چیزها در نزد ما مخالفت با تو و بیرون رفتن از رأی توست. به راستی صخر بن قیس ما را به واگذاردن جنگ فراخواند، پس كار خود را ستودیم و عزت خویش را واگذاشتیم، اینك به ما مهلت بده تا به مشورت پردازیم و آنگاه رای خود را برای تو بازآوریم.

بنو عامر بن تمیم، سخن آغاز كردند و گفتند: ای اباخالد! ما فرزندان پدر تو هستیم و با تو هم قسم شده ایم، هرگز به خشمناكی تو راضی نشویم، اگر به راه بیفتی ما نیز بر جای خود نمانیم. سر رشته كار به دست توست، پس هرگاه كه ما را بخوانی، از تو می پذیریم و فرمان تو را اطاعت می كنیم؛ پس هر گاه كه خواهی امر كن.

آنگاه ابن مسعود (اباخالد) بنی سعد را مخاطب ساخت و گفت:

به خدا، ای بنی سعد! اگر بخواهید همچون گذشته كار خود را ستوده و به ترك قتال با بنی امیه ادامه دهید، خداوند هیچگاه شمشیر را از شما برندارد و پیوسته


شمشیرتان در میان خودتان به كار گرفته شود. سپس به حسین (ع) اینچنین نوشت:

بسم الله الرحمن الرحیم

اما بعد، نامه شما واصل و از آنچه كه مرا به سوی آن خواندی آگاهی حاصل شد. تو از من خواسته ای كه از فرمانبرداری تو بهره ای برگیرم و در یاری تو سهمی داشته باشم، خداوند هرگز زمین را از كارگزاری شایسته و راهنمایی كه مردمان را به راه نجات رهنمون باشد، خالی نمی گذارد، و شما حجتهای پروردگار بر آفرینندگان و امانت او در زمینش هستید.شما شاخسار درخت زیتون احمدی هستید؛ او تنه و ریشه آن و شما شاخ و برگ آن به شمار می آیید. پس تو پیش بیا و با پرنده نیكبختی به پرواز درآ، كه من گردن بنی تمیم را برای فرمانبرداری تو فرود آورم و آنان تلاش می كنند كه در پیروی از تو بر هم پیشی بگیرند، همچون شتران تشنه كه به هنگام دیدن آب، به سوی آن بشتابند و از همدیگر فراروند. و گردن بنی سعد را،رام تو گردانیدم و چرك سینه های آنان را به آب بارانی كه از ابر برق زننده فروریزد شسته ام.

هنگامی كه این نامه به حسین (ع) رسید و آن را خواند، گفت:

«دیگر چه می خواهی؟ خداوند ترا در روز وحشت ایمنی بخشد و عزیز گرداند و در روز تشنگی بزرگ، ترا سیراب كند».

افسوس كه فرد یاد شده، هنگامی برای یاری حسین (ع) خویش را آماده ساخت كه خبر شهادت آن حضرت، مانع از حركت وی گردید. پس به جهت این محرومیت، ناله سر داد و بیتابی كرد.

و اما منذر بن جارود، نامه و فرستاده امام (ع) را نزد عبیدالله بن زیاد آورد، زیرا كه می ترسید این نامه، نقشه ای از سوی عبیدالله باشد. در حالیكه دختر منذر به نام بحریه، همسر عبیدالله بن زیاد بود و.


عبیدالله نیز فرستاده حسین (ع) را به دار آویخت [1] سپس به منبر رفت و پس از ستایش خداوند گفت: اما به خدا سوگند، هیچ حیوان سركشی با من برابری نكند، من از آواز مشك خالی كه در آن سنگ ریزه بریزند، هراس نكنم؛ هر كس كه با من به دشمنی خیزد، او را به زحمت اندازم و هر كه به ستیزه با من بپردازد، چون زهر برای او باشم. كسی كه با قبیله قاره (كه در تیراندازی مشهورند) مسابقه دهد، سنجیده است خود را!

ای مردم بصره! به راستی امیرمؤمنان مرا والی كوفه گردانیده و من فردا به سوی آنجا حركت خواهم كرد و در اینجا بر شما عثمان بن زیاد بن ابی سفیان را به جانشینی خویش، گماردم. مبادا مخالفت ورزید و سخنان ناگوار بر زبان آورید. به خدایی كه خدایی جز او نیست، اگر از كسی خلافی به من گزارش شود، بی تردید او و معرف او و بزرگ خاندانش را خواهم كشت و كسانی كه در دسترس من قرار دارند را به جای افراد دور از دسترس مؤاخذ می كنم تا آنكه با من روراست گردند. كسی كه جرأت مخالفت با من را داشته باشد و بخواهد مشكل آفرینی كند در میان شما یافت نشود. من فرزند زیاد هستم و از هر كس كه پای بر ریگ نهاده به او شبیه ترم و به دائی و عمویم شباهتی ندارم.

پس از این سخنرانی از بصره بیرون شد و در حالیكه برادرش عثمان بن زیاد را به جای خویش گمارده بود به جانب كوفه پیش رفت. [2] .

اما شیعیان بصره با وجود خفقان و وحشت حاكم بر شهر، در منزل زنی به نام ماریه [3] از تبار عبدالقیس، گرد آمدند و چند روزی به تحلیل حوادث و رویدادها


پرداختند. تا آنكه به ابن زیاد خبر رسید، كه سحین عزم عراق كرده است. از اینرو به كارگزار خود در بصره، نوشت كه چشم بر شیعیان بدوزد و راه را بر حسین ببندد.

یزید بن نبیط كه از تبار عبدالقیس بود و قصد بیرون رفتن از بصره و پیوستن به حسین (ع) را داشت و دارای ده پسر بود، رو به فرزندانش كرد و گفت: كدامین از شما من را در این سفر همراهی می كنید؟ دو تن از ایشان به نام عبدالله و عبیدالله اعلام آمادگی كردند.

او در خانه همان زن به یارانش گفت: من قصد خروج دارم و از این شهر رفتنی هستم.

گفتند: ما از هواداران ابن زیاد بر تو بیمناك هستیم.

گفت: به خدا اگر پاهای این دو پسر به راه رفتن استوار گردد، تلاش دشمن برای یافتن من بیهوده خواهد بود. سپس از شهر بیرون رفت و با نیرومندی راه را بپایان برد تا آنكه در مكه خویش را به حسین (ع) رسانید و در اقامتگاه آن حضرت واقع در ابطح وارد شد.

حسین (ع) به محض آگاهی از ورود او، به استقبالش شتافت؛ از اینرو به او گفته شد كه امام (ع) به منظور دیدار تو از منزل بیرون رفته است. پس وی به قصد یاقتن امام به جای نخست خویش بازگشت.

امام (ع) نیز كه وی را در باراندازش نیافته بود، در همانجا به انتظارش نشست.

هنگامی كه این مرد بصری از راه رسید و چشمش به حسین (ع) افتاد در حالیكه آن حضرت منتظر او مانده بود، این آیه را خواند: «به فضل خدا و رحمت او، پس اینچنین شادان شوند»

[4] .


آنگاه بر امام سلام كرد و نزد او نشست و وی را از علت آمدن خویش آگاه ساخت و برای حضرتش دعای خیر كرده سپس به پیروی از امام تا كربلا پیش رفت و در آنجا در كنار امام با دشمن جنگید تا خود و پسرانش به شهادت رسیدند. [5] .


[1] لهوف، ص 19.

[2] طبري، ج 1، ص 358، اخبار الطوال، ص 232.

[3] دختر سعد يا منقذ.

[4] سوره يونس، آيه 55.

[5] طبري، ج 5، ص 354.